من / او / خدا;
آن که دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم
آن که در ناز فرو رفته و شاداب تویی
آن که دل کاشت ولی دلهره برداشت منم
آن که دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم
آن که در ناز فرو رفته و شاداب تویی
آن که دل کاشت ولی دلهره برداشت منم
شیطنت کن لحظه ای از پشت چشمم را بگیر
بشنوی تا اولین اسمی که خواهم گفت ، چیست
آمدم باز تو را دیدم و رفتم خانه
دوست دارم که تو باشی وسرت بر شانه
شانه ام هست برایت به تمام آسایش
ای به قربان تو ای عشق، بگو فرمایش
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم وباران که می بارد معطر می شوم
نوشته بودی اشتباه کردن لازمه ی انسان بودن و انسان شدن است و تکرار آن یعنی حماقت .....
و من می گویم در عالم عشق و تعهد و وفا تکرار اشتباه موجب جدایی ابدی خواهد شد ......
تکرار اشتباه با جایزالخطا بودن موضوعی کاملا متفاوت است .... .
تکرار اشتباه دیگر دلیلش جایزالخطا (!) نیست ..
حتی برای یک بار دیگر .........
شاد؛ من دست تورا گیرم و فریاد زنم دائم این عشق برافروخته را داد زنم
هر دم از عشق تو گویم همه را با فریاد آتش عشق خودم را به تنت باد زنم
راه پر خاطره را طی بکنم پی در پی زین همه آمد و شد بخت خودم فال زنم
زوم چشمم به رخت بازشد و بسته نشد ره بپیمایم از این عشق و دگر ساز زنم
ای سراسرهمه خوبی و همه عشق و وفا هرچه عشق است به دنیاهمه راآب زنم
دائمایاد تو در قلب من و ذهن من است شادم از شادی تو ؛ دشمن تو دار زنم
دگر عادت شده هر روز مرا دیدن تو
دگر عادت شده هر روز تو را دیدن من
حس خوبی که به ما داده از این همنفسی
ای به قربان تو ای عشق و همه باور من
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 45746