من / او / خدا;
آغوشِ تو
برای زمستان من
بس است
من
زیرِ بار
هیچ بهاری نمی روم
شناسنامه ها ...
معیارهای خوبی برای ماندن آدم ها کنارتان نیستند !
این امضاها ، مهرها و اثر انگشت ها هیچگاه یک نفر را سهم شما نمی کند ...
خودتان را آنقدر پایبند این تعهدهای کاغذی نکنید
آنقدر که یادتان برود تعهد واقعی را باید جای دیگری بدهید
جایی در قلب تان ...
جایی در ذهن تان ...
آنجاست که باید روزی چند بار با قاطعیت به خودتان بگویید :
اینجا خانه اوست
و او
تنها مالک تمام من است !
اگر فکر می کنید
با داشتن نام کسی در شناسنامه تان برای همیشه تصاحبش کرده اید
سخت در اشتباهید !
آدم ها برای ماندن کنار کسی
امضا نمیخواهند ...
وفاداری می خواهند
محبت می خواهند !!
فرشته رضایی
یادی نمی کنی ازما
نکند دل به دگر بسته ای
آن دگری کیست که او را به من
...
شوخی بامزه ای است
تو فقط با من و
من نیز فقط با توام
او کسی نیست تنها خداست
چون که من و تو و او هم عهدشدیم.. ما فقط
شاعر شده ام غرق غزل های غم انگیز
حالا منم و زردی و بی برگـی پاییـــز
حالا منم و حســــرت آغوش محالت
حالا منم و یک دل از غم شده لبـریز
در چاه غم افتادم و دستم نگرفتی
رفتی و غرورم بشکستی ودلم نیز...
غارتگراقلیـــــم غم آلوده ی قلبم
باید که تو را نام نهم حضرت چنگیز
غم تاب مرا بیشتر ازاین که ندارد
ای عشق بیا با من و از غیر بپرهیز
غم کشت مرا کشت مرا کشت مرا غم
قدری گل احساس براین خاک بیامیز
بنشین دو سه تا ساغر غم نوش بنوشیم
تا مست شدی برمن دیوانه بیــــاویز
هی جـــام بده جام بده جام بده تا
شایود شوم آزاد و رها از غم یکریز
فرشته خدابنده
چه بسیار عشق هایی که پسند تو است،
ولی به صلاحت نیست...
پس با عقلت ببین!
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 46137